90/4/9
5:50 ص
نزدیکهای اذان صبح بود رسیدیم دوکوهه یک راست رفتیم مقر خودمان تخریب چه کسی میدانست که قرارفردا ایران قطعنامه 598 قبول کنه چه کسی میدانست که قرار از این نعمت الهی جدا بشیم رسیدیم مقر خودمان نماز جماعت تازه تمام شده بود بچه ها کامل از غرب رسیده بودنند وخبر تک عراق به بچه ها رسیده بود ماشین جلوی حسینه ای گردان نگه داشت جلوی حسینه ای گردان شن ریخته بودن که فصل زمستان باران میاد گل نشه ووقتی ماشین که وارد مقر میشد تا نرسیده به این شن ها چون مقر ما بیرون دوکوهه بود به خاطر تخریب انفجارات وقتی ماشین می رفت روی این شن زار صدای چرخاش توجه همه را جلب می کرد برای همین تا صدای ماشین امد بچه ها همه دویدن بیرون حسینیه این حسینیه را خدا رحمتش کند شهید حاج محسن دین شعاری را فکر کنم سال اولی که لشگر رفت کوزران ما چند نفر از هر گروهان نگه داشت وکلنگ احداث حسینیه را زدیم سال 63 بود چه روزای بود وقتی داشتیم این حسینه را می ساختیم که الانم هست زیارتگاه دلسوختگان وراهیان نور است {بقول شهید اوینی /بیرون پادگان دوکوهه مقرگردان تخریب ل 27 قرار دارد که همچو نگینی در دل دشت میدرخشد واگرخوب گوش بدهی صدای موذن پیر گردان حاج عباس حافظی هنوز به گوش می رسد }بادیدن بچه ها همدیگرو بغل کردند گریه بود که فصای معطر مقر برداشته بود اخه خبر رسیده بود که یا همه شهید شدند یا اسیر من تا چند روز اصلا حرف نمی زدم هنوز ان سرخی نبرد مردانه بچه ها جلوی چشم بود دیگه خبرهای ناگوار یکی یکی میرسید تک دشمن از شلمچه که تو خیز اول دفع شد ولی معلوم بود که انگار دشمن تازه اول جنگ ایران هم مثل روزهای اول جنگ کمبود نیرو و...دیگر خبررسید امشب فرماندهی لشگر در حسینیه شهید همت بعداز نماز سخرانی دارد در توجیح مساعل روز واتفاقات اخیر نماز مغرب رفتیم دوکوهه بعد نماز حاجی سخرانی کرد صدا از هیچ کس در نمی امد مثل کسانی که باید تمام بار یک کار به گردن بگیرند وبه نحوع احسن انجام بدهند صحبت های حاجی تمام شد بچه ها ریختن دور فرمانده عزیزشان ما هم زدیم بیرون حسینه شروع به پیاده روی سمت مقر کردیم این جاده خاکی دوکوهه تا مقر ما تخریب حدودا 3 کیلومتری میشد که جاده فکر بود هر کس می خواست بر یا برگرد ماشین نبود پیاده رفتن این جاده هم صفایی داشت از سمت فکه منورهای دشمن معلوم بود مثل اول جنگ رسیدیم مقر شب ها باد گرمی می امد ساختمانهای دوکوهه همه برق داشتند تا اخرجنگ ولی مقر ما هنوز فانوس بود شاید به خاطر همین چیزها بود که بچه ها یک حال وهوای خاصی داشتن هنوز ان قبرهای کنده شده پشت چادرها هست هنوز انگار وقتی بیدار می شدی می دیدی همه دارنند به سمت حسینه ای میروند می گفتی لابد اذان گفتن تو خواب ماندی سریع بلند میشدی ومیرفتی وضو به سمت حسینه ای که تازه میفهمیدی برای نماز شب همه بیدارند نه ریا هیچ چیز از مساعل فریبنده اصلا نبود نماز شب در حسینه ای در کنار هم بدون کوچکترین مسله ای که خدای نکرده ریا نشود یا نماز شب باید تنها خواند تا بتوان با خدای خودت خلوت کنی ولی بچه ها از اینها عبور کرده بودنند در حال رشد رو به بالا بودنند خلاصه فردای ان روز جلوی چادر داشتم کفشهام که کمی خونی بود میشستم که اخبار ساعت 2 بعداز طهر بود که تبلیغات اخبارها را همیشه پشت بلندگو میذاشت اخبار شروع شد سرتیتر اول بعداز یک سر خبر که ایران قطعنامه ای 598 را به رسمیت شناخت یک لحظه انگار دوکوهه دارد روی سربچه ها می چرخد همه از چادرها زدن بیرون دم در چادرها که در مشروح اخبار اعلام کرد وای خدا چه حالی داشتن جاماندها کاش زمین دهان باز می کرد کاش نبودیم که مجری پیام امام را خواند امام در یک پیام عمومی که از صدا وسیما پخش شد تکلیف را مشخص کرد کاش زنده نبودیم که امام انقدر فکر فرزندان در جبهه خانواده شهدا اسرا وجانبازان بود در ان پیام تاریخی وقتی که مجری گفت قبول این مسله برای من که با شما پیمان بسته بودم که تا اخرین نفس ایستادگی کنم همچو جام زهر است که می نوشم صدای گریه بود که در مقر پیچید خدای همه ای ما فدای امام چرا جام زهر مخعصوصا ان جای که خطاب به رزمندها گفت که میدانم که از قافله شهدا ودوستان جدا ماندن سخت است ولی مگر براین پدر پیرتان اینگونه نیست ودر اخر امام همگان را به هوشیاری ومانند قبل اطاعت محص از فرماندهان رهنمود کردند انگار اب ریختن روی اتش تکلیف مشخص شد ولایت پذیری یعنی همین یک روز گفت جنگ الان میگه صلح اطاعت محص بچه ها ارام شدنند دیگه نگرانیها رفت ما مامور به ادای تکلیف بودیم نه نتیجه ان چقدر پیش بینی امام درست درامد خبر دادن شهر اسلام اباد سقوط کرد تعجب دهانمان باز ماند اسلام اباد دو تا هلکوپتر شونوگ دو ملخه امدن وسطه میدان صبحگاه دوکوهه نشستن سریع وسایل برداشتیم سمت میدان صحبگاه حرکت رسیدیم میدان صحبگاه چه حال وهوای بود بچه باچهر بشاش وراصی به رصای خدا هیچ کس اصلا نمی پرسید چی شد ولی یک نگرانی در چهرها موج میزد نگران حال امام که چه فشاری رو تحمل کردند ول این که فرمودند اگر نبود رصای خداوند واسلام انقلاب وایران که همه ای ما مکلف فداکاری وگذشت درراه حفظ اسلام عزیز هستیم واکنون تشخیص قبول این کار به نفع اسلام ومسلمین است که با قبول ان موافقت کردم واگر ابروی نزد پروردگار دارم از هر انچه که گفتم گذشتم وابروی خود را باخدا معامله کردم این پیام امام خودش روح تازه ای در کالبد رزمنئگان دمید وعزم ها جزم تر شد برای تنبیه دشمن که فکر کرد ما از ضعف مان قبول کردیم رسیدیم بیرون اسلام اباد که تک توک درگیری پراکنده بود به ما گفتن برای فردا اماده باشیم در همین حین دیدم احمد گفت سریع باید برگردیم جنوب عراق از شلمچه رد شده وبسوی اهواز وخرمشهر درحال حرکت /شادی ارواح طیب شهدا امام شهدا صلوات /سجادموحد{اژیر}
پیام رسان